کدام فرضیه به حقیقت نزدیکتر است؟
وبسایت دکتر محمد علی رامین مطلب ویژه ای را در خصوص نسبت رفتاری روسای جمهور 35 سال گذشته به جایگاه ولایت فقیه از قول ایشان منتشر کرده است که توجه خوانندگان محترم شنود را بدان جلب میکند :
(مطلب طولانی است اما آموزنده و خواندنی است)
کدام فرضیه به حقیقت نزدیکتر است؟
محمدعلی رامین - در موارد حساسیتزا، گاهی عوام و خواص به تشدید فرکانس و تحریک مواضع یکدیگر آنچنان یاری میرسانند که مجال اندیشیدن و تأمل بر منشأ رفتارها و عوارض گفتارها از همگان سلب میشود. قضاوت درباره رفتار رئیس جمهور با حکم ولایی در مورد وزارت اطلاعات، اگر با منطق و اندیشه حاکم بر این رفتار و نیز در مقایسه با نگرش سایر مدیران و سیاسیون و حتی برداشت عوام و خواص جامعه نسبت به شأن و منزلت ولی فقیه، ارزیابی شود، به حقیقت نزدیکتر و با مصالح همگانی هماهنگتر خواهد بود.
اینک که پس از سه هفته تلاطم سیاسی و هیجان زدگی دوستان و دشمنان که با تحلیل های مخرب و شکننده ای همراه بود بررسی مجدد فرضیه هایی که در تحلیل و تفسیرها مطرح بود، برای همه دوستان انقلاب می تواند مفید باشد. باید توجه کرد که مخالفت با نظر استصوابی رهبری(چه بصورت مستقیم و چه از طریق شورای نگهبان)، در هر زمان به تکرار اتفاق افتاده و مقاومت در اجرای احکام . منویات ولی فقیه مکررا پیش آمده که باید یادآوری و ریشه یابی شوند. باید دریابیم که چه نوع نگرشی، گرایش به تمکین یا تقابل با حکم رهبری را پدید می آورد؟
آقای مهدی بازرگان وقتی حکم نخستوزیری خود را از دست امام خمینی دریافت کرد و بخصوص بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در ۲۲ بهمن ۵۷، تصورش این بود که اولاً چون انقلاب پیروز شده، بنابراین مردم باید به زندگی شخصی خودشان بپردازند و شورای انقلاب باید ایشان را برای اداره کشور صاحب اختیار بشمارند و ثانیاً امام خمینی به عنوان مرجع دینی بویژه پس از توفیق در پیروزی انقلاب و تشکیل دولت موقت، باید در قم مستقر شوند و به امور مذهبی جامعه رسیدگی کنند و در اداره حکومت دخالتی نداشته باشند.
براساس همین نگرش، بهنگام تصویب قانون اساسی، ایشان و همفکرانشان با اصل ولایت فقیه در جایگاه امامت امت، بشدت مخالفت کردند و لاجرم از نخستوزیری استعفاء داد و به مقابله با امام خمینی و نظام پرداخت.
آقای بنیصدر یک شأن معنوی و روحانی برای ولی فقیه قائل بود که دخالت در امور سیاست را برنمیتابید،آنچه در ذهن داشت جایگاهی مانند پاپ یا ملکه انگلیس و یا در شکل باستانی ایرانی آن همچون نقش موبد موبدان بود یعنی یک مقام والای غیراجرایی که صدور احکام سیاسی دور از شأن و مرتبت اوست، لذا از مواضع سیاسی امام خمینی که در حمایت از شهید رجایی بود، بشدت افسرده خاطر و بعضاً عصبانی میشد.
شهید رجایی در یک ماه ریاست جمهوری خود مقام امامت و مرجعیت امام خمینی را نه فقط در امور شخصی، بلکه در امور سیاسی و حکومتی پذیرفت و پیگیری کرد لکن بیش از یک ماه مهلت نیافت و به دست منافقان به شهادت رسید.
حضرت سیدعلی خامنهای در دوره ریاست جمهوری خود علاوه بر تأیید و ترویج مرتبت مرجعیت و امامت امام خمینی، با حکمت و ظرافت تمام به تثبیت و تقویت جایگاه ولایت مطلقه فقیه همت گماشت و به امر امام خمینی و با کمک یاران آن حضرت، این اصل را در قانون اساسی جاودانه کرد هر چند دیگران بدون داشتن دلیل عقلی، شرعی یا قانونی، اندیشه اصیل امامت مستمر را طی ۲۲ سال گذشته مسکوت گذاشته اند.

آقای هاشمی رفسنجانی برای اقتدار ریاست جمهوری خود، ولایت فقیه را اولاً با زیرکی تمام در حد رفاقت با خود مطرح ،ثانیاً امامت را به شخص امام خمینی منحصر کرد و موضوع مرجعیت را هم به حوزههای علمیه ارجاع داد تا بتواند با یک ولی فقیه که از نظر خودش نه امام است و نه مرجع تقلید، به آسانی رقابت کند.
در همین زمان توسط نشریاتی که تأسیس کرده بود مانند روزنامههای همشهری و ایران، منشأ الهی اصل ولایت فقیه مورد خدشه قرار گرفت و در حد وکالت فقیه و با مشروعیت صرفا مردمی معرفی شد.افسوس که اکثریت علما و خواص در برابر این فتنه و انحراف فکری، سکوت کردند.
آقای محمد خاتمی از دوران ریاست جمهور خود فرصتی ساخت تا ولایت فقیه را در حد یک منصب سیاسی که در قانون اساسی دارای وظایف و اختیاراتی است و باید در برابر مردم پاسخگو باشد، تنزل دهد. طرفداران وی برای تضعیف شخص ولی فقیه و تخریب بنیان اندیشه توحیدی ولایت فقیه از هیچ کوششی فروگذار نکردند. در این فصل سلطه مشترک هاشمی – خاتمی در برابر ولایت فقیه چقدر فریاد علمایی چون علامه مصباح، آیت الله یزدی و آیت الله جنتی در فضای فکری جامعه خواص، غریبانه و تنها بود.
سیاسیون دیگری مانند کروبی، حکم حکومتی ولی فقیه را صرفاً براساس عملکرد امام خمینی میپذیرفتند، اما مبنای الهی امامت ولی فقیه را یا درک نکردند و یا نپذیرفتند، لذا در آزمونهای حساس مردود شدند و جبهه ولایت الهی را رها کردند و به دشمنان اسلام و روحانیت پناه بردند.
افرادی مانند موسوی در فتنه سال ۸۸ به همراه خواص بی بصیرت نشان دادند که اصولاً هیچ نقشی برای ولایت فقیه و حتی قانون اساسی قائل نیستند و تنها از طریق نفاق و پنهانکاری و با شگرد فرصتطلبی در دوران امام خمینی به پست و مقام و اعتباری دست یافته بودند ولی هیچ پشتوانه اعتقادی نداشتند.
و اما در دوران ریاست جمهوری احمدینژاد که شرایط کاملاً دگرگون شد و نگرشها نسبت به ولایت فقیه تغییر یافت در حالی که خود رئیس جمهور تحولات شگرفی را پیگیری می کرد، مخالفان وی نیز بهانه های عجیبی علیه وی طراحی می کردند و تحلیل ها و فرضیه های غریبی ارائه می دادند. اینک باید بررسی کرد که عمق این بینشها و نگرشها در چه مرتبتی است تا قضاوت صحیح و منصفانه میسر شود. بعضی از این فرضیات که طی دو سال گذشته مطرح و در سه هفته اخیر برای اثبات آن تلاش زیادی شد، عبارتند از:
فرض اول که عدهای به بهانه ارتباط نزدیک احمدینژاد، مشایی بلافاصله بعد از ماجرای معاون اولی مشایی در تیر ماه ۸۸، با سرعت مطرح و پیگیری کردهاند، نگرشی کاملاً منفی نسبت به رئیس جمهور را در بر داشته و احمدینژاد را با الفاظ و تعابیری که هرگز برای بازرگان و بنیصدر و موسوی و هاشمی و خاتمی در زمان مسئولیتشان به کار نمیبردند، ارزیابی میکنند. مشایی طی دو سال گذشته بارها پیشبینی میکرد که بزودی شخص احمدینژاد به عنوان کافر و مشرک و منافق متهم خواهد شد!
ممکن است همینجا مطرح شود: آیا این پیشبینی یک طراحی و برنامهریزی و اجرا بوده یا احتمال ناشی از ابراز برخی مواضع رئیسجمهور یا صرفاً تشخیص منطقی جهتگیریهای مخالفان تندرو و منتقدان غیرمنصف در برابر دکتر احمدینژاد بوده است؟
فرض دوم که ابتدا شخص احمدینژاد را مبری از هر شائبهای میداند، لکن نسبت به مشایی با احتمال توانایی سحر و جادو یا ارتباط با رمالان و ساحران، برای رئیس جمهور احساس خطر و نگرانی روزافزون میکرد، بمرور تحت تأثیر منادیان فرضیه اول، امروز به این جمعبندی نزدیک شده که احمدینژاد زیر سلطه همان تصرفات جادویی، همانند عنصری بیاراده و مسلوب الاختیار در کنار مشایی قرار دارد و در مقابل ولی فقیه مقاومت و به منویات بیگانگان تمکین میکند. طرح و نشر عمومی این شائبه که ریاست جمهوری نظام اسلامی و شیعی ایران تحت اراده جادوگران و ساحران قرار دارد، نه فقط بازار رمالان را رونق می دهد، بلکه همه افتخارات و تلاش های باشکوه سال های اخیر را مدیون جنگیرها می نمایاند و ضربه هولناکی به اعتقادات دینی مسلمانان در داخل و خارج وارد می سازد.
فرض سوم که اخیراً عدهای از حامیان سابق همانند دشمنان اولیه احمدینژاد و شکستخوردگان انتخابات ۸۴ و ۸۸ به طرح آن میپردازند، این است که اصولاً ایشان از همان ابتدا فردی دغلکار و دروغگو و دوچهره بوده و امثال مشایی و دیگران را نیز صرفاً ابزار کار خود قرار داده است و هر کاری هم که احمدینژاد انجام داده و هر موضع درستی هم که گرفته، از روی نفاق و مردمفریبی بوده است!
صاحبان این فرضیه، رئیس جمهور را یک انسان قدرتپرست و نفسگرا میپندارند که برای گسترش نفوذ و سلطه خود هرکاری را انجام میدهد و به هیچ اعتقاد صحیح و اخلاق و ارزشی هم پایبند نیست.
معلوم نیست اخلاق دینداری یا حتی مروت و جوانمردی در این فرضیه چه جایگاهی داشته باشند، لکن به هر حال بغض و نفرت در این نگرش موج می زند.
فرض چهارم این است که رئیس جمهور انسان سالم و معتقدی بوده که چون در کار خود در هر عرصهای توفیقات کمنظیری بدست آورده، بمرور زمان دچار عجب و غرور شده و گرفتار توهم و عارضه تکبر شده و بهمین دلیل امروز بر خلاف گذشته در برابر حکم حکومتی ولی امر تعلل و سهلانگاری میکند و در این تعلل قصد تنزل جایگاه ولایت و ارتقای موقعیت خود را دارد. و در صدد است که همانند دو رئیس جمهور قبلی، ولایت فقیه را به چالش بکشاند و اعمال ولایت را در داخل و خارج، محدود کند.
در این چهار فرض مذکور گرچه هرکدام برای خودشان شواهد و قرائنی دارند، اما با شواهد و قرائن روشنتر و مستدلتری قابل نقض و نفی هستند و حداقل از ابعادی خارج از انصاف و مروت و قضاوتهایی بسیار شتابزده و بعضاً کینهتوزانه به نظر میآیند.
لااقل میتوان گفت اینگونه قضاوتها با رفتار صمیمانه کنونی امام خامنهای با رئیس جمهور هیچ تناسبی ندارند، چه برسد به حمایتهای همهجانبه معظمله از اقدامات بزرگ و جهتگیریهای انقلابی و مواضع شایسته احمدینژاد در خلال ۶ سال گذشته؛ مگر اینکه کسی بگوید: ما باید پیشتر از رهبری جلو حادثهای که احتمالاً در حال وقوع است را بگیریم و با روشنگری، افکار عمومی را برای لحظه خطر آماده کنیم تا جامعه غافلگیر نشود و مانند فتنه ۸۸ همه سرگردان نشوند…
این احتمال گرچه دور از ذهن و قابل خدشه است، ولی به هر حال بخاطر اهمیت موضوع و بزرگی خطر، قابل توجیه است؛ اما با همین احتمال نیز نباید جانب احتیاط را از دست داد و فراتر از مرزهای عقیدتی و اخلاقی اسلام، تهمت و افترا و تهدید و شبههافکنیهای غیرموجه را بکار گرفت و اذهان عمومی را دچار آشفتگی و التهابات و تردیدهای غیرواقعی نمود.
نگارنده فرض پنجمی را محتمل و قابل طرح و بررسی میداند که اولاً اشکالات مبنایی چهار فرض قبلی را ندارد و ثانیاً با شواهد و قرائن محکم و آشکاری قابل استناد است و با رفتار و مواضع امام خامنهای هماهنگ و همسو بوده و در راستای اخلاق اسلامی استوار است و آن اینکه:
فرض کنیم مسألهای که در مورد وزیر اطلاعات پیش آمده، بدون نفی ابعاد سیاسی و موضوعات پشت صحنه آن، یک بهانه و بستر عاطفی را به خود اختصاص داده که هیچ نسبتی هم با «ضد ولایت فقیه» بودن ندارد. اگر آقای احمدینژاد کمترین تردیدی نسبت به حقانیت و مشروعیت ولایت فقیه و شخص امام خامنهای نداشته باشد، ولی به هر دلیل به این برداشت – صحیح یا غلط – رسیده باشد که بعضی از حواشی، حقوق انسانی ایشان را لگدکوب کرده و آستانه تحمل ایشان را تنزل داده و به همین علت از رهبری استمداد برای مراعات حال خود و استمهال برای انجام تکلیف طلبیده باشند، آیا صورت مسأله تغییر نمیکند؟

طرح این فرض اصلاً به مفهوم انکار ضعف رئیس جمهور در پیگیری و عمل به این فرمان رهبری نیست و اینکه این «ضعف» ضربات جدی و گستردهای را وارد آورده که باید در فرصتی جداگانه بحث شود، و برای همه علاقمندان واقعی دکتر احمدینژاد که پیروان امام خامنهای هستند، غیرقابل قبول است، تردیدی وجود ندارد؛ لکن بحث بر سر نوع برخورد ما با این موضوع است، یعنی کدام شیوه مفیدتر بود: قول لیّن و قدردانی از سایر خدمات و ارائه استدلال و انتظار منطقی حامیان و تذکر خطرات و یادآوری آسیبهای فراوان این ضعف و تعلل، یا شیوه تهدید و تحقیر و تخریب و…؟
آیا شیوه حرمتگزاری، قدرشناسی، اعتماد سازی، خوشبینی، محبت و صمیمیت که جزو اصول اخلاق کریمانه اسلامی میباشند، نباید جایگزین سوءظن، بدگویی، پرخاشگری، اهانت، تهدید و تحقیر شوند؟ ممکن است دو اشکال بر این سخن وارد شود: اول اینکه تواضع در برابر متکبر عین ذلت است، دوم اینکه در قضیهای به این اهمیت و در مواجهه با این انحراف خطرناک، پیشنهاد شیوه صمیمیت و محبت و حرمتگزاری، یک نگاه سادهلوحانه میباشد!
در پاسخ به اشکال اول باید گفت: تواضع، ظاهراً به مفهوم تمکین به اراده متکبر، ذلتپذیری است؛ اما اگر بحث بر سر دعوت شخص (حتی مستکبر) به سوی حق باشد، آیا زبان منطق و استدلال حکیمانه و نیز موعظه صمیمانه و نصیحت خیرخواهانه – آن هم با بیانی نرم و عاطفی – بهتر جواب نمیدهد؟ مگر احمدینژاد از فرعون بدتر است که خداوند به دو پیامبرش (موسی و هارون) آنهمه سفارش او را در نوع برخورد کرده است؟
(البته بنده از ذکر این مثالها و اشارات وهنآلود عذر خواهم، ولی برای روشن شدن مطلب، ناگزیر به تصریح بر بعضی تعابیر هستم.)
پاسخ اشکال دوم این است که پس اصول اخلاقی و سیره انسانی-اسلامی پیامبر(ص) و ائمه اطهار(ع) و نیز منش بزرگوارانه امام خمینی و امام خامنهای در موارد مشابه با مسئولان و کارگزاران حکومت نباید برای ما الگو باشند؟
اگر کسی مسائل سیاسی و مقولات اخلاقی را از هم تفکیک کرد، آیا به اسلامیت نظام و رفتار صحیح جامعه نسبت به حکومتگران کمک کرده است؟!
بنده آنچه از مواضع و رفتار امام خامنهای تاکنون در این قضیه استنباط کردهام، این است که مسأله مخالفت و مقابله با ولایت فقیه اصلاً مطرح نیست، بلکه مسألهای حاشیهای است که با تدبیر خود معظمله مدیریت میشود و جای هیچ نگرانی نیست؛ ضمناً مواضع صریح رئیس جمهور در پیروی و اعتقاد به ولایت فقیه و رابطه صمیمانه «پدر-پسری» که با شخص امام خامنهای مطرح کردند، هیچ نیازی به توهین و تهدید ندارد، بلکه این مشکل راه حل دیگری دارد که طرح یا حداقل اشاره به آن، هدف اصلی این نوشتار است:
نظام جمهوری اسلامی به تعبیر شهید بهشتی و با استناد به مقدمه و اصول پنجم و یازدهم قانون اساسی، نظام «امت-امامت» است. «امامت مستمر»، «امامت امت»، «استمرار امامت»، «امت واحد جهانی»، «ائتلاف و اتحاد ملل اسلامی»، «رهبری امت اسلام» و نظایر آن تعابیر روشن و مکرری است که در قانون اساسی آمده، لکن بعد از رحلت امام خمینی این تعابیر و مفاهیم کاملاً مسکوت مانده است – چرا؟ اگر پاسخ این سؤال را بیابیم، هر بار دچار یک فتنه یا ترس از فتنه ای دیگر نمیشویم!
این سؤال را علاوه بر رئیس جمهور، باید اعضای مجلس خبرگان و اعضای مجلس شورای اسلامی، قبل از دیگران پاسخ دهند. تا زمانی که نظام اسلامی ما – بر خلاف اراده آقای هاشمی رفسنجانی – از نظام «ملت – دولت» به جایگاه قانون اساسی خود یعنی نظام «امت-امامت» برنگردد، هرکس که از این پس نیز در رأس قوه مجریه قرار گیرد، همانند پیشینیان با ولایت فقیه در یک جایی دچار تنش میشود.
نظام «ملت-دولت» یک ایده انگلیسی و براساس سکولاریسم و ناسیونالیسم شکل گرفته و مسئولان امور را با نگاه توحیدی و مبانی جهانشمول اسلامی که در نظام «امت-امامت» نهادینه شده، در تعارض و کشمکش قرار میدهد. چرا ما باید هنوز بعد از ۲۲ سال خود را بدون امام پنداریم و نیاز امت اسلامی را برای شناخت امام خامنه ای به منظور رهایی از ارتجاع و استکبار نادیده بگیریم؟
محمد خاتمی از اینکه تدارکاتچی ولایت فقیه باشد، ابراز شکایت میکرد، در حالی که فلسفه وجودی نائب امام زمان و شأن اصلی کل نظام اسلامی «تدارکاتچی بودن برای ظهور امام زمان(عج)» است.
اگر علماء، سخنوران، رسانهها، نمایندگان مجلس خبرگان و شورای اسلامی و رئیس جمهور و اعضای هیأت دولت، خود را در پیروی و ترویج امام خامنهای، تدارک کنندگان عصر ظهور بدانند، نه گرفتار توقف در امامت امام خمینی میشوند، نه دچار تبلیغ و ترویج خودشان میشوند و نه با عبور از ولایت فقیه، خود را مستقلاً مبلغ و مروج امام زمان(عج) خواهند پنداشت.
اگر آقای احمدینژاد رابطه «رهبری-ریاستجمهوری» را رابطه «پدر-پسری» معرفی میکند، آقای هاشمی این رابطه را در حد «رفاقت دو رفیق» میدید و آقای خاتمی هم آن را ارتباط قانونی «دو مسئول پاسخگو» معرفی میکرد.

اگر برداشت عاطفی آقای احمدینژاد نسبت به ولایت فقیه ناقص است، توصیف آقایان هاشمی و خاتمی، ضدقانون اساسی بود! در عین حال یادمان باشد که فهم عمومی از رسالت جهانشمول ولایت فقیه به عنوان نائب امام زمان(عج)، امروز در حد احساسات عاطفی و ارادت شخصی نسبت به شخص «حضرت آقا» محدود و منحصر شده است.

اگر این برداشتهای ناقص و غلط را بخواهیم اصلاح کنیم، آیا راهی بجز تعمیق معرفت دینی نسبت به ولایت فقیه و بازگشت به قانون اساسی و اندیشههای ناب امام خمینی و شهید بهشتی برای احیای مقام امامت ولی فقیه و پیگیری نظام «امت-امامت» داریم؟
تا زمانی که پاسداران قانون اساسی نسبت به اصول مبنایی آن سکوت کنند، آیا رؤسای جمهور بعدی و یا رؤسای فعلی قوای دیگر، خود را «مأموم» امام خامنهای میدانند و در مجالستهای داخلی و خارجی خود، امامت ولی فقیه را مورد تأکید و تأیید و ترویج قرار میدهند؟ فعلاً داشتن حساسیت بالا و مطالبه توقعات منطقی و شرعی از دکتر محمود احمدینژاد که دلبسته واقعی به شخص رهبری است، کار سختی نیست، اما آیا برای دیگر مسئولان فعلی و آینده که امامت ولی فقیه را خلاف نظر امام خمینی و خلاف اصول ۲ و ۵ و ۵۷ و ۱۷۷ قانون اساسی مسکوت گذاشتهاند، برای «لحظات چالش» راه چارهای اندیشیده شده است؟
گرچه ما سه هفته از بهترین مقطع قیام مسلمانان جهان و نیاز آنها به توجهات نظام و رهنمودهای شخص امام خامنه ای را به پای یک چالش بیهوده و نابهنگام هدر داده ایم، اما برای جبران این غفلت زیان بار می توان با همت جمعی هر سه قوه، مجلس خبرگان، خواص با بصیرت و رسانه های جمعی، حضور خود در عرصه جهانی برای یاری مسلمانان مظلوم را با معرفی محوریت امام خامنه ای دنبال کنیم و نقش سرنوشت ساز خود را در تاریخ ایران واسلام، بر عهده گیریم.
لینک منبع +
سلام علیکم
اما الان یک شیوه جدیدی را اصلاح طلبان سکولار ریشدار برای زدن ریشه ولایت فقیه بکار گرفته اند و آن هم این است که رئیس جمهور فعلی در ظاهر امر به طور کامل دم از پیروی از ولایت فقیه و رهبری بزند ولی در خفا به مردم القاء شود که ریشه همه این مشکلات بخاطر سرسختی و مقاومت نامعقول رهبری در برابر کشورهای دوست و برادر یعنی غرب است و مردم را به این درجه از بلوغ و آگاهی برسانیم که خودشان ولایت فقیه را طرد کنند تا زندگی آسوده تری داشته باشند.
جدا مدتی وقت صرف خواندن مقالات روزنامه های زنجیره ای اصلاح طلبان کنید تا ببینید که چه جریان موذی ای در حال لولیدن در بستر جامعه است و سخنم برایتان قابل فهم شود. دسته ای از نوشته ها و تبلیغاتشون هم شیوه زندگی مردم ایران را هدف گرفته تا مردم ایران را هر چه بیشتر به غرب شبیه تر کنند.
امیدوارم که انشاء الله گرفتار مکر خودشان شوند .... والله خیر الماکرین ...