اگر امیرکبیر زنده بود بهزاد فراهانی را چه می نامید؟
روی سخن با کسی است که سالیان پیش، چهره و صدایش برای بینندگان ایرانی، تبلور پدر اصیل ایرانی بود. کسی که هیبت ظاهرش در کادر دوربینهای سینما و تلویزیون نشان از پدران غیور و ریشه دار ایران زمین داشت.
صدای پرطنین، مردانه، محکم و البته پدرانه ی بهزاد فراهانی از او کاراکتری ساخته بود که کلامش در جان و دل هر بیننده ای رسوخ داشت.
گذشت..
تا تشت رسوایی دخترک از بام رسانه های جهان افتاد.
و مگر ما ایرانی و ایضاً مسلمان نبوده و نیستیم که گناه فرزند را پای پدر غیورش ننویسیم؟...و ننوشتیم.
چه اینکه بهزاد ابتدا به ساکن اعمال آن لکاته را منکر شد.

در آغوش کارگر-دان افغانی
و ما هرچند، انتظار برائت پدر از فرزند داشتیم اما به حرمت آن سبیلِ قائم مقامی، همین انکارِ تشتِ افتاده در علن را نیز به فال نیک گرفته و بابابهزاد غیور! را همچنان در میان داشتیم.
دریغ و درد که چندی بعد، مواضع شاذ + این بازیگرِ نقش پدران غیور ایرانی، داغمان را تازه کرد که فراهانی نیز گرفتار همان فتنه ای شده که بزرگتر از او نیز گرفتار آنند : فتنه ی اولاد.
و مگر این فرموده ی قرآن نیست؟
سفر بابا بهزاد به دوبی و در آغوش کشیدن دخترک از دست رفته اش نشان داد که ناتوی فرهنگی دشمن غیرت پدران ایرانی را با تیری سه شعبه هدف گرفته است.

هلا ای پدران ایران زمین،
بتابید سبیل ها را
بگردانید حنجره ها را
بجنبانید غیرت ها را
چه نشسته اید که دخترکان زیباروی هنرمندتان در فرنگ خریدار دارند
بشتابید که رختخواب هنر و هنرمندی در اقصای غور، پذیرای نوامیس شمایند
باور ندارید؟ از بابابهزاد بپرسید
او که از پی اینهمه هرزگیِ آشکار فرزندش به دیدار و نوازش او شتافته است.
کاش بابابهزاد که روزگاری نقش پدران غیرتمند این سرزمین را بازی میکرد به این سوال پاسخ دهد که :
همان میرزا تقی خان فراهانی(امیرکبیر) و قائم مقام فراهانی که همیشه ی خدا افتخار کرده اید که با آنها ریشه در یک خاک دارید، اگر زنده بودند و شاهد نوازش چنین دختری از سوی شما بودند بابابهزاد را چه مینامیدند؟