اشک تمساح
سلام تمساح.
لطفاً به جای اشک ریختن، نگاهی به معده ات بیانداز ببین هنوز از سر این رقیه ی قرن بیست و یکم چیزی باقی مانده است؟
اکنون در مرداب واشنگتن بنشین و دندانهایت را خلال کن،
روزی می رسد که از پوستت محکم ترین شلاق تاریخ را بسازیم و بر گرده ی کروکودیل های تلاویو فرود آوریم.
صدای سیمای جمهوری ترین کشور جهان اسلام را قطع می کنی؟
صدای وبلاگ های دهکده ی مک لوهان را چه می کنی؟
روزی می رسد که جمجمه ات را بر سر در سایت آمازون برای عبرت شکارچیان کودکان خواهیم آویخت.
روزی می رسد که در معده ی زباله دان تاریخ چنان دفنت کنیم که از منتهی الیه گنبد ساختمان کنگره ات هم قابل خروج نباشی.
اکنون تیره روزی های تو، روی تمام سیاه پوستان عالم را سپید کرده است.
تو ظاهری سیاه داری، اما باطنت سیه تر از هر ظلماتی است.
سیاهی روی تو کجا و سپیدی باطن ماندلا کجا؟
سیاهی روی تو کجا و عرش نشینی بلال کجا؟
خوب گوشَت را باز کن ای سیه دل :
آنانی که نتوانستند صدای اذان بلالِ محمد(ص) را در ماهواره ی 1400 ساله ی شیعه قطع کنند اکنون در عالم برزخ به ریش نداشته ی تو می خندند که می خواهی صدای بلالِ صداوسیمای جمهوری اسلامی را خاموش کنی.
به حق که شایسته ی بلندترین شیشکی تاریخی.
الهی عظم البلاء.......
(گریستم .......برتن بی سرم دخترکم......نمی دانم اکنون لب های خندانش چه می گویند وچشمهای پراز زندگیش به کجا می نگرند.....شایدکفتاران نانجیب موهای زیبایش راآشفته کرده باشند....آه دخترمعصومم....رقیه ام.........وگریستم و.......)